هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

دنیای من

هفت ماهگی

هفت ماه گذشت و من توی این هفت ماه کلی بزرگ شدم   حالا می تونم یه چیزاییم بگم.یه کلمه ای می گم که اینه  ( امممممممما ).  همه کلی فکر میکنن ببینن من چی می گم و چی می خوام اما حالا بعدا معنیشو میگم  دلم نمی خواد بخوابم برای همین شدیدا با هر کسی که می خواد منو بخوابونه مخالفت می کنم هر وقت خودم خوابم بیاد می خوابم دیگههههههه    ...
18 آبان 1390

خاطرات

امروز من و مامانم داشتیم عکس های منو نگاه می کردیم . رسیدیم به این عکسا که مال وقتیه که من خیلی کوجولو بودم :). یادش به خیر...         ...
9 آبان 1390

از مامان به هستی

به نام مهربانی که به من اجازه داد لذت شیرین مادر بودن را احساس کنم... دخترم برایت می نویسم تا روزی که همه این روز ها را پشت سر گداشتیم بخوانی و بدانی که همیشه دوستت داشتم ،دارم و خواهم داشت... و آن زمان که تو قدم به هستی گذاشتی من دوباره متولد شدم و حالا دوباره زندگی می کنم.با نفس تو نفس می کشم با نگاهت می بینم و با لبخندت شادی از آن تمام لحظه های من می شود و من پروردگارم را سپاس می گویم که فرصتی دوباره برای عشق ورزیدن به من داد. بودنت را دوست دارم.خنده های شیرینت را، نگاه مهربانت را  وقتی به من خیره می شوی .وقتی در آغوش من آرام میگیری انگار زمان می ایستد و ثانیه ها و لحظه ها نظاره گر این حس ملکوتی اند. نظاره گر این فرشته...
9 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد